غبار خانه دل

یک قدم بیشتر از پدرانم و یک قدم کمتر از آیندگان

غبار خانه دل

یک قدم بیشتر از پدرانم و یک قدم کمتر از آیندگان

غبار خانه دل

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید...

سلام

چهار ماهه حسرت با دمپایی تو کوچه های محله راه رفتن به دلم مونده، من یه روزی کفتر باز بودم ولی الآن فقط مسئله ادامه دادنه

من یه روزی شعر میگفتم، من یه روزی نویسنده بودم، به روزی نجار بودم، یه روزی بزرگ ترین لذت دنیا تماشای کبوترام کف خونه بود

یه زمانی ارزش داشت که چهار سال واسه یه فیلم صبر کنی؛ هیچی به عقب بر نمیگرده و فقط مبارزه هست که دامه داره...

 

دایی مشتی
۲۶ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر
سلام
پشت یک ویندوز xp ،بچه ها سویه جدید کرونا رو گرفتن و من دارم با زمان مبارزه میکنم
کارامو فقط خودم میتونم انجام بدم
اگه اینو میبینی یه چیز امید بخش بنویس
خیلی امیدوار کننده باشه لطفا
دایی مشتی
۱۱ آذر ۰۳ ، ۲۲:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام

یاد گذشته بخیر، چقدر اینجا شلوغ بود یه زمانی،چقدر احساس پیری دارم...

اینجا منو یاد خیلیا میندازه. خوب،بد،دوست داشتنی

آدمایی که قطعا هیچکدومشون دیگه به اینجا و من فکر نمیکنن؛ ولی اگه یه روزی دوباره گذرتون به اینجا افتاد حتما برام یه پیام بنویسین

امیدوارم از جنگ جهانی سوم زنده برگردید...

 

دایی مشتی
۲۸ دی ۰۲ ، ۱۷:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

آمدم نکته بگویم، کار به انکار کشید

پرم از گفتن و در گیر سکوتم، چه عجب!

اعترافم این بار به درازا نکشید

عاشقی درد عجیبیست، تعجب دارد

زان همه حرف که توانم ننوشت

 

 

پ.ن. حرف دل را نتوانم که صحیحش گفتن؛غرض این مُشت کلامیست که میبینی

 

دایی مشتی
۱۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی احساس میکنم فقط یه شوخیم

بعدش یادم میاد همه چیز یه شوخیه!

دنیا عجب طنزیه،هممون مثلا داریم میخندیم

فقط مثلا داریم میخندیم...

شِت!

میرم مردگان متحرک ببینم.

دایی مشتی
۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر